فهرست مناسبتها با جزئیات

    • ۱۴ تیر
    • 5 July
    • ٩ محرم

در چنین روزی در سال 61 ه ق ( پنجشنبه )  عمر بن سعد به سوى امام حسین (ع)  رفت .از طرفى شمر نیز بیامد و نزدیک یاران حسین (ع)  ایستاد و فریاد کرد: کجایند پسران خواهر ما یعنى عباس و جعفر و عبد الله و عثمان فرزندان على (ع) ؟ پس حسین ع به آنان گفت: وى را پاسخ گویید .هر چند مردى فاسق است، اما با شما نسبت خویشاوندى دارد.به این معنى که مادر آنها ام البنین از قبیله بنى کلاب و شمر نیز از همان طایفه بود. پس برادران امام پیش شمر آمدند و گفتند: چه کار دارى و چه مى‏خواهى؟ شمر گفت: اى پسران خواهر من شما در امانید.جان خود را در خطر میندازید و به خاطر برادرتان حسین خود را بکشتن مدهید، و خود را فرمانبردار یزید سازید.برادران بدو گفتند: خدایت لعنت کند.امانت را نیز لعنت کند.آیا رواست که ما را امان دهى، در حالى که فرزند رسول الله (ص) امان ندارد؟ در این موقع عباس بن امیر المؤمنین (ع ) بانگ برآورد که دستهاى تو بریده باد اى دشمن خدا و لعنت بر امانى که تو براى ما آورده ‏اى . تو ما را امر مى‏کنى که دست از برادر و مولاى خود حسین فرزند فاطمه ع برداریم و سر به اطاعت افراد نفرین شده‏اى که از فرزندان نفرین شده هستند درآوریم؟ ! شمر در خشم و غضب شد و به سوى سپاه بازگشت و این در حالى بود که خاله زاده آنها که نامش عبد الله بن ابى محمل بن حرام و برخى جریر بن عبد الله بن مخلد کلابى را نام برده‏اند سوى ابن زیاد رفته و براى این چهار برادر امان گرفته بود و ابن زیاد این امان نامه را به وسیله یکى از غلامان خود براى آنان به کربلا فرستاده بود. پیش از این نیز اشاره شد که مادر این چهار تن ام البنین همسر على ( ع ) عمه عبد الله بود .پس با مشاهده امان نامه یکصدا گفتند: ما هرگز به امان گرفتن از پسر سمیه نیازى نداریم .بهترین امان از جانب خداوند است.
سپس عمر بن سعد فرمان حمله را چنین صادر کرد، اى سپاه خدا، سوار شوید و به بهشت مژده گیرید.پس لشگر سوار شده تا هنگام غروب به حسین و یارانش یورش بردند.حسین ع بر در خیمه نشسته بود و به شمشیر خویش تکیه داشت و به خواب رفته بود.زینب خواهر آن حضرت  صدا را شنید و به برادر خود نزدیک شد و گفت: برادر صداها را که هر آن نزدیک‏تر مى‏شود نمى‏شنوى؟ حسین ( ع ) سر را بلند کرده گفت: پیامبر خدا را به خواب دیدم که به من گفت، امشب پیش ما مى‏آیى .زینب به صورت خویش زد و گفت: واى بر من .  حسین ع گفت: خواهرم واى از تو دور.آرام باش.رحمت خدا بر تو باد.بنا بر روایت دیگر، حسین ( ع ) نشسته بود که اندکى خواب بر او چیره شد.همین که سر برداشت، به خواهر خویش گفت: هم اکنون جد خود محمد ص و پدرم على ( ع ) و مادرم فاطمه (س ) و برادرم حسن ( ع ) را دیدم، در حالى که مى‏گفتند: به زودى نزد ما خواهى آمد.
در این هنگام عباس بن على پیش آمده گفت: برادر، قوم آمدند.حضرت برخاسته به عباس گفت: برادر، نزد ایشان برو و بگو، چکار دارید و مقصودتان چیست و بپرس براى چه آمده‏اند؟ عباس پیش آنها رفت و با عده‏اى در حدود بیست سوار که در میان آنها زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز بودند، روبرو شد و گفت: چه اندیشیده‏اید و چه مى‏خواهید؟ آنها گفتند: دستور از امیر رسیده که به شما بگوییم به حکم او تسلیم شوید، یا با شما جنگ مى‏کنیم.عباس گفت: پس شتاب مکنید تا به نزد ابو عبد الله بروم و آنچه را گفتید به عرض آن حضرت برسانم.آنها باز ایستاده گفتند: او را ببین و این پیام را با وى بگوى.آنگاه با پیام وى نزد ما بیا.عباس نزد حسین ع بازگشت تا خبر را به او بگوید.در این موقع یاران وى ایستاده بودند و با آنان سخن مى‏گفتند و دشمن را پند و اندرز مى‏دادند، و از جنگ با حسین ع بازشان مى‏داشتند.عباس به نزد حسین ع آمد و پیام آنان را به اطلاع حضرت رساند.امام گفت: اگر مى‏توانى جنگ را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازگردان، تا نماز بخوانیم و دعا کنیم و از حضرتش آمرزش بجوییم.خدا مى‏داند که من نماز و تلاوت کتابش قرآن و دعاى بسیار و استغفار را دوست دارم. ازطرفى مقصود امام در این موقعیت این بود که دستور خویش را با کسان خود بگوید و با آنان وصیت کند.همین که عباس این ماجرا را از آنان جویا شد ابن سعد پاسخى نگفت و ایستاد .پس عمرو بن حجاج زبیدى رو کرد به آنان و گفت: سبحان الله.به خدا سوگند، چنانچه اینان از مردمان ترک یا دیلم بودند و چنین خواسته‏اى از ما داشتند، بدون تردید مى‏پذیرفتیم .پس چگونه رواست که به خاندان محمد ص مهلت ندهیم.قیس بن اشعث در پاسخ گفت: آنچه را خواسته‏اند بپذیر.اما من یقین دارم که فردا با تو جنگ خواهند کرد.( منبع : سید محسن امین ، ترجمه  علی حجتی کرمانی ، سیره معصومان، ج 4 )

از دیر باز روز تاسوعا به نام حضرت عباس ابن علی ( ع ) گرامی داشته می شد. اگر چه آن حضرت نیز در روز عاشورا از ماه محرم به درجه شهادت نایل آمدند اما همه ساله چنین روزی به نام آن حضرت از سوی شیعیان در بزرگداشت مقام ایثار و جانبازی گرامی داشته می شود. حضرت عباس (ع) در سال 26 هجری قمری دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش امام علی ابن ابی طالب ع و مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش ام البنین  بود. حضرت عباس (ع)  در خانه ای زاده شد که جایگاه دانش و حکمت بود. آن حضرت از محضر امیرمومنان (ع)  بهره فراوان علمی برد و  از خاندان عصمت و طهارت  علوم و اسرارازلی و ابدی را  آموخت و کرامات اخلاقی را از مهبط وحی و تنزیل فرا گرفت. زبان دروصف شان و مرتبت حضرت ابوالفضل العباس  قاصر است چراکه او مخزن علم و سخا و اخلاق مروت است و همه اینها در بخش های مختلف زندگی آن حضرت به گونه های مختلف متجلی  شده است . بسیاری از روایات ماثوره  به ایثار و فداکاری  آن حضرت در راه امام خویش تصریح کرده اند و این امر  به وضوح، فضیلت و مقام آن بزرگوار را آشکار می سازد . اوج ایثار و مردانگی آن حضرت در روز پر حادثه عاشورا  آشکار می شود . واقعه آب آوردن آن حضرت برای فرزندان و خاندان حضرت حسین ابن علی ع نشانه و گویای اوج ایثار و جانبازی آن حضرت است . حضرت ابوالفضل ع  پس از آنکه نتوانست از میان خیل دشمنان آب را به خیمه های تشنگان انتقال دهد  مسیر برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برگشت  تا شاید مشک را سالم برساند . با این حال دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره کردند تا آنکه نوفل ازرق شمشیری به دست راست حضرت زد و آن را از بدن جدا نمود. در همین حال بود که دیدند ابوالفضل ع رجز را عوض کرد . او می فرمود: بخدا قسم اگر دست راستم را ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم. مشک آب را برشانه چپ قرار داد. بار دیگر نوفل ازرق، ضربه ای دیگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولی نکشید که رجز دوباره عوض شد در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است . راویان نوشته اند به هر تقدیر،  مشک آب را چرخاند و آن را به دندان گرفت  و خویش را روی آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تیری آمد و به مشک رسید و  آب مشک نیز  از دست رفت .در همین زمان  تیری دیگر  بر سینه حضرت  نشست  وعده ای گفته اند عمودی آهنی بر فرق مبارکش  نشست و او را از اسب به زمین انداخت و در این هنگام بود  که برادر خود حسین را برای اولین بار به نام برادر مرا دریاب خطاب  کرد. پس از به شهادت رسیدن آن حضرت، ا مام حسین (ع) فرمودند: الان انکسر ظهری و قلت حیاتی-  اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد. مرقد مطهر حضرت عباس ع  نزدیک محل شهادتش کنار شریعه فرات است و سن ایشان لحظه شهادت 34 سال بوده است .

در چنین روزی در سال 1327 ه ق شیخ فضل الله نوری ازعلمای برجسته و فعالان مشروطیت به شهادت رسید. فضل الله  در سال  1259 ه ق در روستای لاشک در منطقه کجور مازندران دیده به جهان گشود. وی پس از طی مقدمات علوم به  فراگیری علوم اسلامی روی آورد و به تهران آمد و در تهران تحصیلات علمی خود را ادامه داد. وی  پس از آن به نجف رفت و تحت ارشادات استادان بزرگی چون میرزا حبیب الله رشتی، شیخ راضی و میرزای شیرازی قرار گرفت. ایشان در سال 1303ه ق. دوباره به تهران آمد و در تهران به تدریس علوم اسلامی مشغول شد. آن عالم ربانی در حوزه، یکی از فرهیخته ترین استادان به شمار می رفتند و از برجسته ترین آنها، چنانکه پس از وقایع مشروطیت دوست و دشمن و تمام کسانی که با ایشان در وقایع مشروطیت سر خوشی نداشتند از برجستگی مقام علمی ایشان لحظه ای فروگذار نکردند. حسنعلی برهان درباره شیخ در شماره چهاردهم مجله وحید  نوشته است: «شیخ مردى بود، اولا احتیاجى به گرفتن مال از دیگران، به سبب آن که در مازندران علاقه ملکى و درآمد منظم داشت، نداشت. ثانیا، خوب درس خوانده بود و تا زمانى که زن و فرزند هم داشت، در عتبات درس مى‏خواند و خیلى خوب مراتب اجتهاد را گذرانده بود. ثالثا، با هوش و حضور ذهن بود و اغلب در موقع ترسیم مهرش به اوراق قبل از آن که به ثبت‏هاى خود رجوع کند، از خاطره‏اش کمک مى‏گرفت و حاصل خاطراتش در این امور با آنچه ثبت‏شده بود، مطابقت داشت. رابعا، به سبب این که متعین زندگى مى‏کرد و با سواد و مجتهد جامع الشرایط شناخته شده بود، تمام رجال و اولیاى امور و پادشاهان و اقران و امثالش به او با نظر اعزاز و احترام نگاه مى‏کردند. این اوصاف او را فردى ممتاز و لازم الاحترام نموده بود. این صفت را هم باید اضافه نمایم که بسیار در ابراز عقایدش شجاع و بى‏باک بود . . . و ملاحظه قدرت روز را نمى‏نمود .» 
آن عالم ربانی علاوه بر تربیت شاگردان برجسته در طول دوره کاری خویش، کتب مختلفی به رشته تحریر درآوردند. رساله منظوم فقهی «الدرر التنظیم»، رساله فقهی فی قاعدة ضمان الید، رسالة فی المشتق، صحیفة قائمیه، حاشیه بر کتاب شواهد الرُّبوبیه ملاصدرا و  حاشیه بر کتاب فرائد الاصول شیخ انصاری از جمله آثار ایشان است. نام شیخ شهید در تاریخ ایران بیشتر در حوزه مسایل سیاسی مشهور گشته است. از این رو برای شناخت شخصیت ایشان بهتر است وقایع پس از مشرطیت بیشتر مورد بررسی قرار گیرند. پس از انقلاب مشروطه بزرگان مشروطه در مجلس به تدوین قانون اساسی روی آوردند. در این میان دو دیدگاه مطرح بود، یکی دیدگاه شیخ شهید که معتقد بود مشروطه باید بر مبنای احکام شرع انور قرار گیرد و به نقلی دیگر مشروطه مشروعه مد نظر وی بود. اما طیف دیگری نیز در مجلس بودند که مشروطه را بدون نگرش به پایه های ایمانی مردم ایران در نظر می گرفتند و آن را تنها نهادی برگرفته از دموکراسی غربی می دانستند. در میان این گروه افرادی چون حاج امین الضرب، حاج سید نصرالله سادات اخوی، سید نصرالله تقوی و تقی زاده دیده می شدند. در هر حال با تلاش شیخ و حمایت عالمان نجف اصل نظارت فقها با تغییراتی به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی تصویب شد. پس از مرگ مظفر الدن شاه، محمد علی شاه به سلطنت رسید. وی  مجلس را به توپ بست و استبداد را دوباره در این کشور بسط داد. اما این امر طولی نکشید و تهران به دست مشروطه خواهان فتح شد و محمد علی شاه به سفارت روسیه پناهده شد. فاتحان تهران مجلسی با عنوان مجلس عالی در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس محمد علی شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهی برگزید. این گروه ، دیگر هیچ گونه اعتقادی به مبانی مطروحه از سوی شیخ شهید نداشتند. پیشنهادهای مختلفی به شیخ فضل الله رسید تا به جایی پناهنده شود. سعدالدوله برای او پیام فرستاد که با وزیر مختار روس و انگلیس گفتگو کرده است تا در سفارت به وی پناهندگی دهند. شیخ شهید در پاسخ گفت: آیا رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده‌ام حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم. اسرانجام مشروطه طلبان برای انتقام از شیخ فضل الله به منزل وی حمله کردند و او را به شهربانی بردند. شیخ فضل الله چند روزی در شهربانی بود و در روز سیزدهم رجب وی را به عمارت گلستان انتقال دادند و پس از چند جلسه دادرسی فرمایشی  ایشان را اعدام کردند .