در چنین روزی در سال 450 هجری قمری امام محمد غزالی دیده به جهان گشود . غزالی از علمای بزرگ جهان اسلام در حوزه اندیشه اسلامی به ویژه در بخش کلام آثار متعددی را عرضه کرده است . کیمیای سعادت عنوان مهمترین اثر اوست .
بخشی کیمیای سعادت او را با عنوان مقوله شناخت نفس می خوانیم :
بدان که کلید معرفت خدای - عزوجل - معرفت نفس خویش است ، و برای این گفته اند: " من عرف نفسه فقد عرف ربه"...درجمله هیچ چیز به تو از تو نزدیکتر نیست ، چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی؟ و همانا که گویی من خویشتن را همی شناسم و از باطن خود این قدر شناسی که چون گرسنه شوی نان خوری، و چون خشمت آید در کسی افتی و همه ستوران با تو درین برابرند.پس ترا حقیقت خود طلب باید کرد تا خود چه چیزی و از کجا آمده ای و کجاخواهی رفت و اندرین منزلگاه به چه کار آمده ای و ترا برای چه آفریده اند ، و سعادت تو چیست و در چیست ، و شقاوت تو چیست و در چیست؟
و این صفات که در باطن تو جمع کرده اند ، بعضی صفات ستوران ، و بعضی صفات ددگان و بعضی صفات دیوان، و بعضی صفات فرشتگان است، تو از این جمله کدامی؟ و کدامست که آن حقیقت گوهر تست که چون این ندانی سعادت خود طلب نتوانی کرد: چه هر یکی را ازین غذائی دیگر است و سعادتی دیگر است: غذای ستور و سعادت وی خوردن و خفتن و گشنی کردن است ، اما غذای ددان و سعادت ایشان دریدن و کشتن و خشم راندن است و غذای دیوان ، شر انگیختن و مکر و حیلت کردن است و غذای فرشتگان و سعادت ایشان ، مشاهده جمال حضرت الهیت است ، و آز وخشم و صفات بهایم و سباع را با ایشان راه نیست ، اگر تو فرشته گوهری در اصل خویش ، جهد آن کن تا حضرت الهیت را بشناسی و خود را به مشاهده آن جمال راه دهی و خویشتن را از دست شهوت وغضب خلاصی دهی ، و طلب آن کن تا بدانی که این صفات بهایم و سباع را در تو از برای چه آفریده اند؟
ایشان را برای آن آفریده اند تا ترا اسیر کنند و به خدمت خویش برند و شب و روز سخره گیرند ، یا برای آنکه تو ایشان را اسیر کنی و در سفری که ترا فرا پیش نهاده اند ایشان را سخره گیری، و از یکی مرکب خویش سازی و از دیگری سلاح خویش سازی، و این روزی چند که درین منزلگاه باشی ایشان را به کار داری تا تخم سعادت خویش به معاونت ایشان صید کنی و چون تخم سعادت به دست آوردی ایشان را در زیر پای آوری و روی به قرارگاه سعادت خویش آوری ، آن قرارگاهی که عبارت خواص از آن حضرت الهیت است و عبارت عوام از آن بهشت است .پس جمله این معانی ترا دانستنی است تا از خود چیزی اندک شناخته باشی ، و هر که این نشناسد ، نصیب وی از راه دین قشور بود و از حقیقت و لب دین محجوب بود .
اگر خواهی که خود را بشناسی ، بدان که ترا که آفریده اند از دو چیز آفریده اند: یکی این کالبد ظاهر ، که آن را تن گویند و وی را به چشم ظاهر می توان دید و یکی معنی باطن که آن را نفس گویند و جان و دل گویند و آن را به بصیرت باطن ، توان شناخت و به چشم ظاهر نتوان دید و حقیقت تو آن معنی باطن است و هر چه جز آنست تبع وی است و لشکر و خدمتکار وی است و ما آن را نام دل خواهیم نهاد . و چون حدیث دل کنیم ، بدان که آن حقیقت آدمی را می خواهیم که گاه آن را روح گویند و گاه نفس و بدین دل نه آن گوشت پاره می خواهیم که در سینه نهاده است از جانب چپ ، که آن را قدری نباشد و آن ستوران را نیز باشد و مرده را باشد و آن را به چشم ظاهر بتوان دید و هر چه آن را بدین چشم بتوان دید از این عالم باشد که آن را عالم شهادت گویند. و حقیقت دل از این عالم نیست ، و بدین عالم غریب آمده است و همه اعضای تن ، لشکر وی اند و پادشاه ِ جمله ی تن ، وی است و معرفت خدای - تعالی- و مشاهدت جمال ِ حضرت ِ وی صفت وی است و معرفت حقیقت وی و معرفت صفای وی کلید معرفت خدای- تعالی -است . جهد کن تا وی را بشناسی که گوهر عزیز است.