فهرست مناسبتها با جزئیات

    • ۲۶ تیر
    • 16 July
    • ١٠ محرم

شاه اسماعیل اول از شاهان سلسله صفوی در چنین روزی در سال 1487 میلادی به دنیا آمد . وی پس از مبارزات طولانی با ترکان آق قویونلو و پایان دادن  به جنگ های داخلی ، مذهب شیعه را در ایران رسمی اعلام کرد  . او بعدها به مبازره با ازبکان  خراسان  پرداخت . شاه اسماعیل در سال  1502 میلادی درتبریز تاجگذاری کرد . وی  فرزند شیخ حیدر و نواده دختری اوزون حسن است . او از کودکی جنگجویی دلاور بود . وی به منظور نظم و تقویت سپاه قزلباش در ایران هفت ایل معروف استاجلو ، شاملو ، تک لو ، بهار لو ، ذوالقدر ، قجر و افشار را  ترتیب داد .  اسماعیل  پس از دفع شورش  های داخلی به بغداد لشکر کشید و مراد میرزا آق قویونلو را شکست داد . او توانست سلسله های آق قویونلو و قرار قویونلو را در بغداد از بین ببرد .  شاه اسماعیل در جنگ با عثمانی ها به دلیل نداشتن سلاح گرم شکست خورد .  وی در سال 960 ه ق در گذشت .                  


رینولدز انگلیسی   در چنین روزی در سال 1723 دیده به جهان گشود . وی نقاش بر جسته ای است و نقاشی های معروف او از چهره افراد در تاریخ ماندگار شده است .

در چنین روزی در سال 1945 میلادی    آمریکا نخستین بمب اتمی اش را  در یکی از صحرهای کشور خود مورد   آزمایش قرار داد .


این موسیقیدان بلژیکی در چنین روزی در سال 1858  به دنیا آمد . وی ویولونیست ، آهنگساز و تنظیم کننده آهنگ بود   و آثار زیبایی در حوزه موسیقی در زمینه های آهنگسازی و نوازندگی از خود به جای گذارده است .


ری بار در چنین روزی در سال 1912 در آمریکا به دنیا آمد . این آهنگساز بر جسته آثار زیبایی با استفاده از پیانو خلق کرده است که از مهمترین آثار او می توان به "نمایش ونسان لوپز" اشاره کرد .

نیکلاس دوم ، تزار روس در چنین  روزی در سال 1918 دار  فانی را وداع گفت .


در چنین روزی در سال 1963 میلادی برای نخستین بار در تاریخ دانشمندان موفق شدند از سیستم دستگاه گردش خون بدن انسان عکس تهیه کنند .

درچنین روزی درسال 61 ه ق یکی ازبزرگترین وغمبارترین وقایع بشری روی داد. دراین روزامام حسین (ع ) به همراه شماری ازیارانشان پس از خلق زیباترین حوادث هستی و به تصویر کشیدن جلوه های گسترده ای ازایثاروایمان وهمچنین به درک واصل نمودن بسیاری ازسپاهیان کفر،  به در جه رفیع شهادت نایل آمدند . 
همین که بامداد شد، حسین (ع )  یاران خویش را بیاراست و با آنها نماز صبح به جا آورد.آن حضرت زهیر بن قین را به پهلوى راست و حبیب بن مظاهر را به پهلوى چپ یاران خویش قرار داد، و پرچم خویش را به عباس برادر خود سپرد.خیمه‏ها را پشت سر نهاد. مقدارى هیزم و نى در محل فرو رفته‏اى جاى دادند و هنگام شب آن را بیشتر حفر کردند که چون خندقى شد.بدین منظور که چنانچه دشمن از پشت سر حمله بیاورد آنها را آتش بزنند.شیخ مفید مى‏نویسد : آنگاه حسین (ع ) مرکب خویش را خواست و بر آن سوار شد و با صداى بلند که همه کسان و یا بیشتر آنها مى‏شنیدند گفت: اى مردم سخن مرا بشنوید و در کار من شتاب مکنید، تا درباره حقى که بر شما دارم بازگویم، و سبب آمدن خود را به سوى شما و عذر خویش را بیان کنم، چنانچه سخن مرا باور کردید و انصاف دادید به نیکبختى خواهید رسید و اگر نپذیرفتید و انصاف ندادید پس شما و همدستان خود یکدل شوید که منظورتان از خودتان نهان نباشد و درباره من هر چه خواهید انجام دهید و مهلتم ندهید.یاور من خدایى است که این کتاب را نازل کرده و هم او دوستدار شایستگان است. سپس حمد و ثناى خداوند را به جا آورد و به آنچه شایسته بود از او یاد کرد و بر پیامبر ص و فرشتگان و پیامبران درود فرستاد، و هرگز چه پیش از او و چه بعد از آن حضرت سخنى بلیغ‏تر از سخنان او از هیچ کس شنیده نشده است.سپس گفت: اما بعد نسب و نژاد مرا به یاد آورید و بنگرید که من کیستم، آنگاه به خویشتن بازگردید و خودتان را ملامت کنید و بیندیشید که آیا کشتن من براى شما رواست؟ مرا بکشید و حرمت مرا بشکنید.مگر من پسر دختر پیمبرتان و پسر وصى او و پسر عموى او نیستم که پیش از همه به خدا ایمان آورد و به رسول خدا ص در آنچه از جانب پروردگارش آورده بود تصدیق کرد؟ مگر حمزه سرور شهیدان عموى من نبود؟ مگر جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز کرد عموى من نبود؟ مگر سخن مشهور رسول خدا ص را نشنیده‏اید که درباره من و برادرم گفت: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخن مرا باور مى‏دارید که حق نیز همین است، به خدا مى‏دانم که خدا دروغگو را دشمن دارد و دروغگو، زیان خواهد دید و من هرگز دروغ نگفته‏ام و چنانچه سخن مرا باور نمى‏دارید در میان شما کسانى هستند که اگر در این مورد از آنان بپرسید به شما خواهند گفت. از جابر بن عبد الله انصارى، ابو سعید خدرى و سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید، تا به شما بگویند که این سخن را درباره من و برادرم از پیمبر ( ص ) شنیده‏اند یا نه.آیا این گفتار رسول خدا ص، شما را از ریختن خون من باز نمى‏دارد؟شمر بن ذى الجوشن گفت: هر کس بفهمد که تو چه مى‏گویى خدا را بر یک حرف پرستش مى‏کند .حبیب بن مظاهر به او گفت: به خدا من تو را چنین مى‏بینم که بر هفتاد حرف پرستش مى‏کنى و من گواهى مى‏دهم که راست مى‏گویى و نمى‏فهمى او چه مى‏گوید که خدا بر دلت مهر زده است. آنگاه امام به آنها گفت: اگر در این سخن تردید دارید، آیا در این نیز تردید دارید که من پسر پیغمبر شما هستم؟ به خدا از مشرق تا مغرب از قوم شما یا قوم دیگر به جز من پسر دختر پیغمبرى وجود ندارد.تنها پسر پیامبر شما من هستم.واى بر شما، آیا کسى از شما را کشته‏ام که خون او را از من مى‏خواهید؟ یا مالى از شما برده‏ام؟ یا قصاص جراحتى را از من مى‏خواهید؟ همه آنان خاموش ماندند و با وى سخن نگفتند.سپس آن حضرت فریاد زد: اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث و اى یزید بن حارث، مگر به من ننوشتید که میوه‏ها رسیده و باغستانها سرسبز شده و تو بر لشگرى وارد خواهى شد که از هر جهت آماده است که یاریت کند؟ قیس بن اشعث گفت: ما ندانیم تو چه مى‏گویى، تنها سخن ما این است که به حکم عموزادگانت تسلیم شوى.زیرا که آنان با تو رفتارى ناخوشایند نخواهند داشت و جز آنچه را که دوست دارى انجام نخواهند داد. حسین ع گفت: نه به خدا مانند ذلیلان تسلیم نمى‏شوم و مانند بردگان فرار نخواهم کرد و نه اقرار به بندگى در برابر شما خواهم داشت.آنگاه گفت: اى بندگان خدا من از اینکه سنگسارم کنید به پروردگار خویش پناه مى‏برم و از هر سرکشى که به روز حساب ایمان ندارد نیز به پروردگار خویش پناه مى‏برم.سپس از مرکب خویش پیاده شده و عقبة بن سمعان را بگفت تا آن را زانوبند زد و دشمن به سوى آن حضرت حمله برد. همین که حر بن یزید مشاهده کرد که این قوم به جنگ با آن حضرت تصمیم گرفته‏اند رو کرد به عمر بن سعد و گفت: آیا تو با این مرد جنگ خواهى کرد؟ گفت: به خدا بله، جنگى که دست کم سرها بیفتند و دستها بریده گردند. حر گفت: آیا در آنچه به شما پیشنهاد کرد، رضایت نمى‏دهید؟ عمر بن سعد گفت، اگر کار با من بود رضایت مى‏دادم، اما امیر تو این را نپذیرفت.پس حر بیامد تا در کنارى از مردم بایستاد.یکى از مردان قومش نیز با وى بود به نام قرة بن قیس .حر به او گفت امروز اسبت را آب داده‏اى؟ گفت: نه. گفت: نمى‏خواهى آن را آب دهى؟ پس حر اندک اندک خود را به حسین (ع ) نزدیک ساخت.یکى از قوم وى به نام مهاجر پس اوس گفت : اى پسر یزید چه مى‏خواهى؟ آیا مى‏خواهى حمله کنى؟ حر وى را پاسخ نگفت و لرزش سراپایش را گرفت.مهاجر گفت: به خدا کار تو مرا به شک و تردید واداشته.هرگز به هنگام جنگ تو را به این حال ندیده بودم که اکنون مى‏بینم.اگر به من مى‏گفتند، دلیرترین مردم کوفه کیست؟ غیر از تو از کسى نام نمى‏بردم.این چیست که از تو مى‏بینم؟ حر گفت به خدا من خود را میان بهشت و جهنم مردد مى‏بینم.به خدا چنانچه مرا پاره پاره کنند و بسوزانند چیزى را بر بهشت اختیار نمى‏کنم.این را بگفت و اسب خویش را بزد و در حالى که دست بر سر گذاشته و به سوى حسین ( ع )  به راه افتاده بود چنین مى‏گفت: خداوندا به سوى تو بازمى‏گردم.بارالها من دلهاى دوستان تو و فرزندان دختر پیمبر تو را آزرده ساختم .پس توبه مرا بپذیر. همین که به حسین ع نزدیک شد گفت: اى فرزند پیامبر، خدا مرا فدایت کند.من همانم که تو را از بازگشت جلوگیرى کردم و همراهت بیامدم تا به ناچار تو را در این مکان فرود آوردم .من هرگز گمان نداشتم این مردم آنچه را گفته بودى نپذیرند و کار ما به اینجا بکشد، و تو را به این سرنوشت دچار سازند.به خدا اگر مى‏دانستم که اوضاع چنین مى‏شود هرگز به چنین کارى دست نمى‏زدم.اینک پیش تو آمده‏ام و از آنچه کرده‏ام به پیشگاه پروردگارم توبه مى‏برم.تو را با جان خود یاریت مى‏کنم تا پیش رویت بمیرم.آیا توبه من پذیرفته است؟ حسین ( ع )  گفت: آرى خداوند توبه تو را مى‏پذیرد.اکنون از اسب فرود آى.حر گفت: من به حال سوارى از پیاده بهتر مى‏جنگم.من در یارى تو بر اسبم مدتى با آنها کارزار مى‏کنم.هر چند که در پایان، کارم به فرود آمدن خواهد کشید. حسین ع گفت: خدایت رحمت کند هر چه به نظرت مى‏رسد انجام ده.پس پیش روى امام بیامد و مردم کوفه را پند و اندرز داد.اما گروهى از آنان به سوى او حمله بردند و تیر انداختند .حر بازگشت تا پیش روى حسین ( ع  )  بایستاد.در این موقع بود که عمر بن سعد فریاد زد، اى درید، پرچم را نزدیک آر.پس درید پرچم را پیش برد آنگاه ابن سعد تیرى در کمان نهاد و به سوى سپاه حسین (ع )  بینداخت و گفت: شاهد باشید که من نخستین کس بودم که تیر رها کردم و به دنبال او لشگرش تیرها را رها کردند.چنان که گویى قطرات باران است که بر آنها سرازیر گشته است .پس از یاران امام کسى باقى نماند که تیرى به او اصابت نکرده باشد.
پس حسین (ع )  رو کرد به یاران خود و گفت: خداوند شما را رحمت کند.برخیزید تا به سوى مرگ رویم.که هرگز از آن گریزى نیست و بدانید که این تیرها که به سوى ما رها ساختند، پیامهاى آنان است که شما را به جنگ مى‏خوانند.و بدین ترتیب نبرد آغاز شد و چند ساعت در آن روز حملات یکى پس از دیگرى انجام مى‏گرفت، تا آنجا که گروهى از یاران حسین ( ع ) به شهادت رسیدند .ارباب مقاتل در باره نحوه شهادت هریک از یاران امام حسین (ع ) شرح گسترده ای ذکر کرده اند که در این مقال اندک نمی گنجد ....
  در این روز امام همچنان بجنگید.چندان که هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد و همین که ضعف بر او غلبه کرد، لحظه‏اى ایستاد که استراحت کند.در این حال بود که ناگاه سنگى بر پیشانى وى اصابت کرد.پیراهن خود را گرفت که خون از پیشانیش پاک کند.سپس در همین اثنا تیر سه شعبه زهر آلودى بیامد و در قلب آن حضرت فرو رفت.پس گفت: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله .آنگاه سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا تو مى‏دانى که این لشگر، کسى را مى‏کشند که جز او پسر دختر پیمبرى در روى زمین نیست.پس از آن تیر را از پشت سر بیرون کشید و خون مانند ناودان جارى گردید و از اثر آن نیروى جنگ از او سلب شد و ایستاد.پس مدتى دراز هم‏چنان بایستاد، و هر کس مى‏خواست به وى نزدیک شود، بى‏درنگ بازمى‏گشت و از او دور مى‏شد.زیرا نمى‏خواست که نزد خدا خون حسین ( ع)  را به گردن بگیرد.آنگاه شمر به سواره‏ها و پیاده‏ها بانگ زد: واى بر شما، منتظر چه هستید.مادرهایتان عزادارتان شود .بکشید او را.پس از هر سو به وى حمله بردند.زرعة بن شریک ضربتى بر دست چپ حسین وارد آورد .آن حضرت نیز شمشیرى بر او زد که از پاى درآمد.یکى دیگر نیز ضربتى به شانه مقدسش زد که به صورت روى زمین قرار گرفت.خستگى و رنج بر وى چیره شده بود.همین که مى‏خواست برخیزد، از شدت ضعف بر زمین مى‏افتاد.در این حال سنان بن انس نخعى نیزه‏اى بر گلوى حسین (ع ) زد و باز بیرون آورد و در استخوانهاى سینه او فرو برد.سپس تیرى به سوى حسین ع انداخت، که بر گلوى او وارد آمد.از اثر آن تیر بر زمین افتاد.پس برخاست و نشست و تیر را از گلوى خویش بیرون آورد و هر دو دست خود را زیر خونها مى‏گرفت و چون پر مى‏شد بر سر و محاسنش مى‏مالید و مى‏گفت: این چنین به دیدار خداوند مى‏روم که به خون خود خضاب کرده‏ام و حق مرا غصب کرده‏اند...
سید محسن امین  ،علی حجتی کرمانی ،  سیره معصومان، ج 4، ص 152
حضرت اباعبداللّه الحسین ( ع )  ، بنا بر روایات مشهور، روز سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدینه دیده به جهان گشودند و جهانی را مملو از نور حضور خود ساختند  . پدر بزرگوارشان  حضرت علی ابن ابی طالب ( ع )  و مادر بزررگوارشان حضرت صدیقه طاهره س است . امام  حسین ( ع )   مدت شش سالِ  از کودکی خود  را با پیغمبر اکرم (ص )  گذارند و پس از رحلت آن بزرگوار، سى سال در کنار پدرش على ( ع )   به سر برد و در همه حوادث پرتلاطم دوران آن حضرت نقش فعالی ایفا  کرد .پس از شهادت امیرمومنان ( ع )   و برادر عزیزش امام حسن ( ع )    آن حضرت ده سال، ضمن  ارزیابى حوادث روزگار ،  بارها با اعتراض به معاویه و پس از مرگ او به به   یزید، شجاعانه در برابر حکام جور مقاومت  و از بیعت با آنان  خوددارى کرد. امام  حسین ع  نمونه ل یک انسان کامل  است . در بزرگی شخصیت  او همین بس که  نام حسین در اذهان همگان ، همواره  مفاهیمی چون اخلاص ،  شجاعت ،  ظلم ستیزى  ،  خروش علیه  ستم و تبعیض ، ایثار ، جوانمردی ، جانبازی  و شهادت  را زنده می سازد .
در سالهای اواخر دهه پنجاه و اوایل  دهه شصت هجری ،   بنی امیه تمامی هم خود را برای انحراف  اسلام از ریشه و معیار اصلی آن آغاز کرده بود .  ظلم و ستم بی حد و حصر حاکمان و انحراف از حرکت اصیل اسلامی در سال شصت هجری ، امام ( ع )   را برآن داشت  که براى به حرکت درآوردن امت، به  خطابه ا کتفا نکند و آنان را به فداکاری ، ایثار و قیام در برابر  باطل بشوراند تا زمینه احقاقِ حق  فراهم شود .  امام حسین ( ع )   تصمیم به قیام علیه حکومت اموی گرفت و  در باره هدف از قیامش فرمود :  من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و یا براى فساد و ستمگرى قیام نکردم، من فقط براى اصلاح دردین امت جدم از وطن خارج شدم. من با قیام خود خواستار  امر به معروف و نهى از منکرم  و می خواهم به سیره و روش جدم و پدرم على بن ابیطالب عمل کنم.
آن حضرت  در محرم سال 61 هجرى به همراه گروهى از بستگان و یاران باوفایش، در سرزمین کربلا تصویری ماندگار از قیام در برابر ظلم و ستم را برای جهانیان به یادگار نهاد که تا ابد خاطره آن برای همگان جاودان خواهد بود . آن امام همام و  یارانش در طریق احیای سنت نبوی و امر به معروف ونهی از منکر به  شهادت رسیدند و سرخ ترین خاطره را بر سبزترین در خت عدالت و جوانمردی  پیوند زدند . مرقد مطهر آن حضرت - کربلای معلا-  تا همیشه دهر  یادآور مردان عاشورایی از قبیله آفتاب است . 


در چنین روزی در  سال ششم هجرى قمرى  سریه قرطاء به وقوع پیوست  . در این سریه حضرت رسول اکرم (ص ) محمد بن مسلمه را به جنگ با گروه قرطاء از  قبیله بنى بکر بن کلاب  گسیل کردند . این گروه مسلمانان را آزار می دادند و هر از گاه به دنیال فرصتی بودند که ضربه ای به مسلمانان وارد آوردند . محمد بن مسلمه  د رچنین روزی از مدینه خارج شد و پس از چندین روز  قتال با گروه یاد شده و شکست آنان به مدینه  با پیروزی و سرافرازی بازگشت .


در چنین روزی در سال  67 هجرى قمرى  عبیدالله بن زیاد به دست مختار ثقفی به قتل رسید  .مختار پس از وقایع فجیع کربلا با به راه انداختن قیامی در صدد بود که تمامی عوامل اصلی فجایع کربلا را به هلاکت برساند و در این راه نیز تا حدود زیادی موفق شد . البته ماهیت قیام مختار در تاریخ به گونه های مختلف مورد ارزیابی قرار گرفته است که در این مقال مجال طرح آنها نیست . در 24 ذى حجه سال 66 قمرى ، سپاهى  به فرماندهى ابراهیم بن مالک اشتر نخعى از سوی مختار ثقفی   به سوى شهر موصل در  عراق روانه شد  و از آن سوی نیز عبدالمالک بن مروان  سپاهی به  فرماندهی  عبیدالله بن زیاد روانه خنثی سازی حمله مختار کرد . دو سپاه در منطقه ای در نزدیکی موصل به هم آمیختند و شمار کثیری از سپاهیان عبیدالله کشته شدند . در این جنگ عبیدالله بن زیاد یکی از عوامل اصلی واقعه کربلا   کشته شد و سپاه او با شمار کشته شدگان بسیار مجبور به عقب نشینی گردید .


در چنین روزی در سال 266 ه ق بشر حافی در گذشت . بشر حافی یکی از عرفای بزرگ جهان اسلام است که به دلیل وقوع وقایعی در زندگی اش به حافی مشهور شده است . او از بزرگان عباسی است و در زمره بزرگان این قوم به شمار می رود  . وی ابتدا در مرو ساکن بود و پس از آن به سوی بغداد رفت و در آنجا با توجه به ثروت و مکنت بسیار زندگی شایان توجهی را برپا ساخته بود . بشر روزی در خانه خود مشغول طرب و جشن بود و آواز آن تا دور ها شنیده می شد .  امام موسی ابن جعفر (ع)   از کنار خانه او گذر می کرد و باشنیدن این طربناکی   به سوی خانه وی  آمد و به کنیز او فرمود :( نقل به مضمون )   صاحب این خانه بنده است یا اینکه آزاد است؟ گفت: آزاد... حضرت فرمودند: همان... بنده چنین عمل نمی کند .کنیز  این کلام را  به بشر رسانید . بشر با شنیدن این کلام دچار تحولی شگرف شد و با پای  پیاده به دنبال امام ( ع ) دوان شد . بشر پس از آن به سوی عرفان و تصوف گام نهاد و هر گز پاپوش بر پای نکرد و بهمین دلیل به بشر حافی معروف گردید .


در چنین روزی در سال 425 ه ق شیخ ابوالحسن خرقانی از بزرگان صوفیه چشم از جهان فروبست . از او کرامات بسیار و جملات مختلف عرفانی نقل کرده اند .
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم   بى دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز براى دیدنش باید چشم    گر دوست نباشد, به چه کار آید چشم؟
شیخ ابوالحسن خرقانی روزی به اصحاب خود گفت که چه بهتر بود؟ گفتند: شیخا هم تو بگوی. گفت: دلی که در وی همه یاد کرد او بود.
از شیخ کتابی با نام نورالعلم باقی مانده است .